فرش دلتنگی ام را پهن میکنم
می نشینم روش
خاطراتم را پخش می کنم دورم
بر می دارمشان
یکی یکی...
سر که بالا می کنم
ساعت هاست که نیستم...
درد دارم..
اینجا... اینجا... اینجا هم .... کمی هم ....
دست می برم توی موهایم
فرو می روم توی ذهنم
زنگ می زنم..
خیال می کنم تورا..
خیال می کنم بودن را
خیال می کنم با هم را
خیال می کنم دارم دیوانه می شوم!
تو چه خیال کرده ای؟!
خیال میکنم
ماه را بسته اند به درختی
شلاقش می زنند
خون که می چکد از زخم هایش
می خندند...!
دلم درد می کند
خم می شوم یک مشت خاک بر می دارم
می ریزم توی دهنم
یک آب هم روش!
کوزه ای می سازم توی دلم
درش را هم می گذارم
محکم!
که آب تویش تکان نخورد.
حالا که خیالم راحت شد
می آورم بالا...خودم را
خاطراتم را جمع می کنم ...توی سینه ام
به تو زنگ می زنم... و می خندم ...
و تو می خندی...و می گوییم همه چیز چقدر خوب است!
و گوشی را که می گذارم بارها... چند بار توی یک روز
از تو...یا تو...یا تو!
دست می گذارم روی دلم
که درد می کند
فکر کنم کوزه ام ترک خورده است.
یک مشت خاک بر می دارم...
شب می شود...
می میرم....
صبح دوباره می شود...
چند بار توی یک روز...
زنگ می زند بد جور هم می زند بی انصاف!
دردم می آید!
می خندد...
یک مشت خاک بر می دارم...
فرش دلتنگی ام را پهن می کنم
روی هم می چینمشان
خانه سازی میکنم
جور می شوند
جمع می شوند
و زنگ که می خورد...
باز...
درد می کند...
اینجا.....
اینجا هم...
نظرات شما عزیزان: